آرادآراد، تا این لحظه: 10 سال و 6 ماه و 13 روز سن داره
آوینآوین، تا این لحظه: 8 سال و 5 ماه و 16 روز سن داره

مادرانه ای برای پسرم

پنج ماهگی

تا حالا صبحتون رو با یه شیر برنج سرد و شیرین شروع کردین البته بعد از یه حموم داغ ؟!امتحان کنید صبحتون رو رنگی میکنه با کیفیت فول HD  حتی اگر شب قبلش اصلا نخوابیده باشین. پسرک در آستانه ماه ششم شروع کرده به خزیدن ، به شیوه ای بسیار مضحک. اولش غلت میزنه بعد در حالیکه گونه و دستهاش روی زمین هستند باسنش رو از ازمین بلند میکنه و خودش رو هول میده روی زمین به راحتی یه محوطه سه در سه رو به چرخش ها و غلت زدن های پشت سر همش اختصاص میده .امروز تمام تلاشش رو میکرد که انگشت شصت پاش رو بکنه توی دهنش . نمیدانم با اشتهای سیری ناپذیرش برای به کام کشیدن هر آنچه دم دستش می رسد چه کنم . وروجک چندان شیرین شده که تاب نمی آورمش . صبح های دوتاییمان پر است از ب...
26 اسفند 1392

نازک دلی

ازوقتی آراد بدنیا آامده نازک دلی مادرانه پیدا کرده ام هفته پیش یه روز آراد رو گذاشتم توی اغوشی و با هم رفتیم تجریش یه چند تا خرید کوچیک داشتم حقیقتش می خواستم بسنجم ببینم بیرون از خونه چه جوری رفتار میکنه، وقتی دو تایی هستیم و بدون ماشین.بد نبود .بگذریم که به همه کارهام نرسیدم اما تو راه برگشت رفتم دارینوش کتاب بخرم هیچ ایده ای نداشتم دلم میخواست یه چیزی بخونم که مناسب احوالات این روزها یم باشه و کلا شیرین . خانم فروشنده کتاب " باغ زمستانی " رو پیشنهاد داد . کتاب خوب بود نسبتا پر کشش و همون طور که خواسته بودم در کل شیرین ،داستان مادری است که سرگذشت خودش رو در قالب قصه پریان تعریف میکنه داستانی که شصت شال پیش در لنینگراد آغاز شده . ...
21 اسفند 1392

شیر خوردن ها

شیر خوردن این وروجک هم عالمی داره وقتی سرش رو میگذاره روی بازوی راستم و شیر میخوره، انگشت های کوچیک دست راستش رو مشت میکنه و میذاره روی شونه راستم و گاهی هم یه مشت کم زور به شانه ام میکوبه که غرق خوشی میشم ولی وقتی از سمت چپ شیر میخوره با انگشت هاش انگشت شستم رو میگیره و هی مرتب انگشتاش رو باز میکنه و میبنده ولی هیچ چیز صافی اون چشم هایی که به چشم های من خیره میشه رو توصیف نمیکنه نه  صفای آب نه آبی آسمون هیچ چیز ، بی نظیره و بی مانند ، نمیدونی چقدر شاکرم که تونستم بهت شیر بدم و هر بار بعد از شیر دادن به تو از لذتی که به من میدی سپاسگذار... ...
14 اسفند 1392

درد

گرفتن ناخن های آراد از اون وظایفی بود که از ابتدا بر عهده پدر خانواده افتاد به قول خودش کسی که از بچه های انقدری رگ میگیره دیگه ناخن گرفتن که کاری نداره . به هر حال روند کار همیشه این جوریه که من وقتی به آراد شیر میدم و آراد تو آغوشم به خواب میره سهیل هم میاد و انگشت ها رو دونه دونه میبوسه و ناخنش رو میگیره آخرین بار سعی کرد ناخن ها رو به اصطلاح خودمون از ته بگیره که گوشت دستش رو هم گرفت آراد هم جیغش به آسمون رفت . تا شب یکی دوبار انگشتش رو توی دهنش کرد و جیغش هوا رفت و بعد از اون دیگه اون دستش رو تو دهنش نمیکرد .با خودم فکر کردم که درد چه راهنمای خوبیه . ما از درد هایمان می آموزیم مادر با همه دردهایی که تو خواهی کشید من هم درد خواهم کشید ...
13 اسفند 1392

عکس های این سه نفر

.... و ما بر گشتیم با دست پر ، سفر خوبی بود و خوش گذشت کوله بارمان پر است از مهربانی های یک پدربزرگ بی نظیر و عمه ای بهتر از برگ درخت  . احوالات سفر بماند در فرصتی دیگر لیک به لطف عمو بهراد که فایل عکس های آراد رو بهمون داد چند تا از عکس ها روتوش نشده میگذارم. ...
10 اسفند 1392

هشتم اسفند های ما

هشتم اسفند 1381 یکی بود یکی نبود ، نه خیلی دور بود نه خیلی نزدیک .همین دورو ورا بود. تازه از شیراز آمده بودتهران خونه ملک جون عزیزش، دقیقا یازده سال پیش. طبقه پایینی ها تولد گرفته بودند و دخترک رو دعوت کرده بودند. اصلا حوصله شان را نداشت با خودش فکر کرد که یه بهانه ای جور کنم نرم به ملک جونش نگاه کرد میدونست ملک جون اینها رو خیلی دوست داره اگر بهانه بیاره هم خودش را ضایع میکنه هم مهمونی را میره !  تلفن رو برداشت شماره بهار رو گرفت یه گپی زدند بهار گفت تو پارک لاله نمایشگاه انفورماتیکه ، یه فکری تو ذهنش جرقه زد با بهار قرار نمایشگاه گذاشت . وقتی بر میگشت خونه طرفهای نه شب بود . با خودش فکر کرد خوبه دیگه انقدر دیر شده که نمیرسه حا...
8 اسفند 1392

تب

بچه که بودم وقتی تب میکردم و مادرم قربان صدقه ام میرفت مگفت "- الهی تبت بیاد برای من جگر گوشه " معنی این جمله رو وقتی نیمه شب دیشب بلند شدم به آراد شیر بدم و دیدم بچه ام توی تب داره میسوزه فهمیدم . دیشب و امروز سخت گذشت ، نبودن سهیل هم سخت ترش کرده بود . پس لرزه های واکسن چهار ماهگی بود. تمام روز بی قرار بود و از بغلم پایین نمی آمد ،تا میگذاشتمش زمین فریادش هوا می رفت ، پاش رو هم نمیتونست تکون بده با یه فاصله پنج سانتی از زمین رو هوا نگهش میداشت.از ساعت 8 شب 10:15 هم یک ریز گریه کرد به هر شیوه ای متوسل شدم ولی آروم نمیشد فکر کنم نهایتا خسته شد شیر خورد و خوابید . خسته ام و ناتوان . فردا داریم میریم اصفهان .دیگه همین ... ...
5 اسفند 1392

چشمهایت

  همون لحظه اولی که آراد رو در آغوش گرفتم از شباهت بی اندازه اش به برادر بزرگترم در حیرت شدم ، البته باید یاد آوری کنم که من و برادر بزرگم خیلی خیلی خواهر برادریم حد اقل چشم و ابرومون از یه جا کپی و پیست شده ، ولی این مساله اصلا برام مهم نبود هر چقدر آراد به سهیل شبیه تر باشد من خوشحال ترم ، سهیل اون مردی است که من عاشقش شدم مردی است که من عاشقانه انتخابش کردم و عاشقانه برایش صبر کردم ، و در تمام روز های بارداریم آرزو کردم پسری داشته باشم چون پدرش ! با این حال همین جمعه پیش ، وقتی آنجا بودیم و سهیل هم رفته بود خرید های هفتگی رو انجام بده. نمیدونم چندمین بار رو به آراد تاکید کرد "   - خیلی دوست دارم چون فقط شبیه باباتی! " یه حالی شدم ...
4 اسفند 1392

پنج صبح اول اسفند 91

یه روز هایی رو می خواییم که هیچ وقت فراموش نشند مثل سال پیش درست همین ساعت و همین روز . سهیل اردل بود و من خونه نگار عزیز بودم ، رفته بودم اونجا که با هم درس بخونیم ، امتحان سنت و مدرنیسم داشتیم با دکتر سلطانزاده ، خدایا چه امتحانی شب طرفای دو خوابیدیم و من پنج صبح بیدار شدم ، یه حسی داشتم نمیدونم چه جوری وصفش کنم همون موقع هم نمیتونستم درست حسم را تحلیل کنم .ولی از نظر فیزیک کمی تپش قلب داشتم رفتم تقویمم رو پیدا کردم و تاریخ آخرین قاعدگی ام را چک کردم . -          خب چیزی نیست ! 23روز از آخرین قاعدگی گذشته بود. برگشتم سر جام و خوابیدم فردا صبح وقتی به نگار جریان رو گفتم کلی دو تایی به توهم ...
1 اسفند 1392
1